محمد ارتینمحمد ارتین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

little lord

شیرین زبونی های عشق مامان

عزیزدردانه من یازده روز دیگه دو سال وسه ماهت تموم میشه آنقدر بامزه وشیرین زبون شدی که حد نداره مثلا امروز که خونه مامانی بودیم هر چی مامانی بهت می داد که بخوری می گرفتی وبا شیطنت می گفتی " دست شما درد نکنه " مامانی که کیف کرده بود از ادبت. یه کار با مزه دیگه که انجام می دی اینه که وقتی از دست بابا عصبانی می شی می گی"  برو سر کار" یا وقتی از دست من عصبانی میشی میگی " برو غذا بپز" یا "برو خونتون" شبا وقتی بابا لالا میکنه من تو تازه بازیمون شروع میشه بازی "بوس بازی" وتو به من میگی چشم ببند و وقتی من چشمم رو می بندم می آیی من رو بوس می کنی و دوباره دوباره این کارو تکرار می کنی. یه بازی دیگه که خیلی بهش علا قه داری بازی " الان میام می ...
21 اسفند 1392

دلتنگی های آرتین

امروز بیشتر از یک هفته هست که بابا رضا رفته ماموریت مشهدو ما اومدیم خونه مامانی .محمد آرتین دلش حسابی برای بابا تنگ شده وما این رو از بهانه گیری هاش متوجه شدیم البته انگار با بابا قهر کرده چون هر وقت باباش زنگ میزنه محمد آرتین باهاش حرف نمی زنه تازه گوشی رو هم می کوبه زمین و این چند روزه حسابی لج بازی می کنه البته بماند که خونه مامانی حسابی بهش خوش میگذره ...
26 مرداد 1392

لذت دیدن بزرگ شدنت

  عشق مامان سلام الان که این خاطرات رو می نویسم ساعت یک چهل دقیقه شب و در ماه رمضان هستیم وشما در خواب ناز هستی . مامان چند وقتی سرش خیلی شلوغ بود به خاطر همین اینقدر دیر به دیر به وبلاگت سر زده. الان آرتین مامان یک سال وهشت ماه و بیست روزه هستی وماشاالله خیلی بزرگ شدی و کلمات زیادی رو به کار می بری و چند تا جمله هم بلدی هر چی بزرگ تر می شی بامزه تر می شی مخصوصا که سعی می کنی با شیرین کاری هات جای خودت رو تو دل من و بابا بازتر کنیاینم جند تا عکس با مزه از آقا آرتین   ...
14 مرداد 1392

راه افتادن آرتین

هانی مامان الان که این مطالب رو مینویسم تو خواب ناز هستی و ساعت 9 شب وشما یک سال 20 روزت .الان چند روزی هست که کم کم راه رفتن رو شروع کردی والبته چند قدم میری ومیخوری زمین و بقیه راه رو چهار دست پا میری .البته هر وقت حواست نیست راه میری وتا متوجه میشی که داری راه میری میخوری زمین.الهی مامان فدات شه بیدار شدی وداری می آیی سراغ مامان. مامان باید زود فرار کنه ...
22 آذر 1391

تولدت مبارک

پسر عزیزم بالاخره یک ساله شدی انشاءالله که صد بیست ساله بشی .مامان وبابا چون که محرم بود قبل از محرم برات تولد گرفتن .این مدت مهارتهای زیادی کسب کردی الان حدود چند هفته ای هست که خودت به تنهایی وسط اطاق سعی میکنی بایستی روی پای خودت  بدون هیچ تکیه گاهی و این کار رو تقریبا برای مدت ده ثانیه انجام میدی واینکار رو از اون موقع به بعد داری تکرار میکنی وهمین طور خودت به تنهایی سوار روروئکت میشه ودیگه خیلی حرفه ای شدی وپاهات رو هم درست میگذاری توی صندلی و وقتی خودت به میل خودت اون تو هستی هیچ اعتراضی هم نمیکنی ولی وقتی من بابا میگذاریمت توی روروئک مدام ابراز نارضایتی میکنی  .البته مهارتهای کلامی زیادی هم پیدا کردی که مامان فرصت نکرده ای...
6 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به little lord می باشد